هیاهوِی غریب من

از من تا خدا راهی نیست

 

فاصله ایست به درازای من تا من

و در این هیاهوِی غریب من ،این من را نمیابم..


[ پنج شنبه 28 فروردين 1393 ] [ 10:48 PM ] [ ]
[ ]

برو دیگه

 

میخواهی بروی؟

خب برو …
انتظار مرا وحشتی نیست …
شبهای بیقراری را هیچوقت پایانی نخواهد بود…
برو …
برای چه ایستاده ای؟
به جان سپردن کدامین احساس لبخند میزنی ؟
برو …
تردید نکن …
نفسهای آخر است …
نترس برو …
احساسم اگر نمیرد، بی شک مابقی روزهای بودنش را بر روی یک صندلی چرخدار بی تفاوت خواهد نشست …
برو …
یک احساس فلج تهدیدی برای رفتنت نخواهد بود …
پس راحت برو …
مسافری در راه انتظارت را میکشد …
طفلک چه میداند که روحش سلاخی خواهد شد …
برو …
فقط برو …


[ پنج شنبه 28 فروردين 1393 ] [ 10:44 PM ] [ ]
[ ]

کجاتاکی

باشه حالا که میخای بری تا کجا تا کی به نظرت اخرش به کجا میخوای برسی کجا میخوای برسی اخر این جاده بازم یک جاده دیگه به خدا کجا تا کی

 


[ پنج شنبه 28 فروردين 1393 ] [ 10:36 PM ] [ ]
[ ]

به کجا خیره شدی

چیه به کجا خیره شده کجا خیره شدی میشه بگی منم خیره شم چرا جا زدی چرا دروغ میگفتی دوست دارم

 


[ پنج شنبه 28 فروردين 1393 ] [ 10:34 PM ] [ ]
[ ]

چطور قلبم رو درست کنم

چی باعث شده این قلب ها به این روز بی افتد چرا میاید و دل رو میشکنید چرا مارو بازی میدید تا خالا شده فکر کنید ماهم دل داریم ما هم ادیمم خداااااااااااااااااااااااا

 


[ پنج شنبه 28 فروردين 1393 ] [ 10:32 PM ] [ ]
[ ]

اصلا چرا اومدی

نرو چرا اصلا اومدی که بخوای برو نرو نرو نامرد چرا اومدی که حالا بری چرا اومدی با حرفات زندگی به اموختی چرا نزاشتی همون طوری باشم چرا اومدی الکی امید زنده بودن بهم دادی فقط بگو چرا

 


[ پنج شنبه 28 فروردين 1393 ] [ 10:31 PM ] [ ]
[ ]

خسته ام خسته

اومدی گفتی دیگه با کسی نیستم تو رو دوست دارم ولی چرا بازم دروغ گفتی منو بگو چه زود باور بودم خیلی خیلی خیلی نامرد بودی اخرین بارم بود که عاشق میدم غلط کردم که عاشق شدم خداااااااااااااااااخودتتتت جوابش رو بده خستم خستههههههههههههههه

 


[ پنج شنبه 28 فروردين 1393 ] [ 10:28 PM ] [ ]
[ ]

تازه شدی مثل من

چیه چرا ناراحتی چیه چرا نشستی چیه چرا عصابی هستی چیه نکنه کاری که با من کردی کسی با تو کرده چیه چی شدی ناراحتی تازه شدی مثل مثل من من

 


[ پنج شنبه 28 فروردين 1393 ] [ 10:24 PM ] [ ]
[ ]

اومدم که ............

اومدم که بنویسم.........................

اومدم که هر چی تو دلم مونده رو خالی کنم .......................

اومدم که داد بزنم از نامردی ادما..................................

اومدم که هر چی سزاوار بعضی هاست  رو بگم............................

اومدم که از حق نشناسی ادما بنویسم......................................

اومدم که از پر توقع بودن ادما بنویسم.......................................

اومدم که از پر ادعا بودن ادما بنویسم.............................

اومدم که بنویسم حتی اگه دستت رو تا ارنج تو عسل کنی بازم گازت میگیرن.............

اومدم که بنویسم هر کاری هم بکنن تو مقصری نه اونا...................

اما................................................................................

اما نمیدونم چرا بازم کاغذم سفید موند.........................................

.............................................................................................................


[ پنج شنبه 28 فروردين 1393 ] [ 10:23 PM ] [ ]
[ ]

من از دوراهی متنفرم......

اخ خدا دارم خفه میشم...........................

دلم میخواد داد بزنم ......................

خیلی بده . تو که میدونی من از دوراهی متنفرم چند بار میخوایی منو تو این شرایط بذاری.

تو که بهتر منو میشناسی.چرا........هان.... چرا؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟

چرا باید تحمل کنم . حق حرف زدن هم ندارم.خودت گفتی شکایت کردن ممنوع. خب حداقل یه راه حل بده.

تنها موندم با تصمیمی که گرفتنش خیلی سخته .

از یه طرف غرورم و از طرف دیگه ..........

خدا...... چیکار کنم؟؟؟؟؟؟؟؟

کمکم کن خداااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااا.....................


[ پنج شنبه 28 فروردين 1393 ] [ 10:20 PM ] [ ]
[ ]
صفحه قبل 1 ... 11 12 13 14 15 ... 44 صفحه بعد