هُل
همیشه یکی پیدا میشه که هُلت بده چه نشسته باشی روی تاب چه ایستاده باشی لبه ی پرتگاه
همیشه یکی پیدا میشه که هُلت بده چه نشسته باشی روی تاب چه ایستاده باشی لبه ی پرتگاه
بچه که بودیم بستنیمان را گاز می زدند قیامت به پا می کردیم!
چه بیهوده بزرگ شدیم… روحمان را گاز میزنند می خندیم!
نقشه را تا می زنم و در جیبم میگذارم ...
حالا تو در چند سانتی متری من هستی ... !
نفیسه آجی شماره روکامل باکدتهران بنویس چون می خوام باگوشی بزنگم
منکه کدتهرانوندارم.یعنی بلدنیستم
چشمانم به نگاهت حسودی می کنند
و نگاه مشتاق و تشنه تو
به دستان گریزان من
ناگسستنی است..
چقدر خستگی ناپذیرست...
آشوب نگاه تو..
اگر "تو" را امتحان میگرفتند،
بی شک من
رتبه اول میشدم
...
بس که تکرار کردم
نامت را در مرور خاطرات!
برای توووووووو ........
برام هیچ حسی شبیه تو نیست ! کنار تو درگیر آرامشم
همین از تمام جهان کافیه.. همین که کنارت نفس میکشم . . .
برام هیچ حسی شبیه تو نیست تو پایان هر جستجوی منی
تماشای تو عین آرامشه .. تو زیباترین آرزوی منی
عشق یعنی مستی و دیوانگی
عشق یعنی با جهان بیگانگی
عشق یعنی شب نخفتن تا سحر
عشق یعنی سجده ها با چشم تر
عشق یعنی سر به دار آویختن
عشق یعنی اشک حسرت ریختن
عشق یعنی در جهان رسوا شدن
عشق یعنی مست و بی پروا شدن
عشق یعنی سوختن یا ساختن
عشق یعنی زندگی را باختن
عشق یعنی انتظار و انتظار
عشق یعنی هرچه بینی عکس یار
عشق یعنی دیده بر در دوختن
عشق یعنی در فراقش سوختن
عشق یعنی لحظه های التهاب
عشق یعنی لحظه های ناب ناب
عشق یعنی سوز نی ، آه شبان
یادت باشد توخلاصه تمام خواهشهای منی چه باشی چه نباشی من باتوام تپشهای این قلب عاشق به یاد توست، درهرطپش نام تورا زمزمه می کند یادت باشد این تویی، سراینده تمام احساسهای عاشقانه ،دردفترشعرم من تمام شعرهایم را باتو آغاز میکنم، باذکرنام تو و باتو همه را به پایان می رسانم با یاد عشق تو یادت باشد همیشه و همه جا توعشق منی بــــــــــ*اران
تو میروی بی خداحافظی ومن همچنان درانتظارپاسخ این سوال به کدامین گناه مرا تنها گذاشت و رفت بـــــــــ*اران
بامن بمان می خواهم درفضایی که از عطرتن توآکنده است نفس بکشم بودنت را حس کنم حتی اگر سایه ای باشی برقلب شکسته ام می خواهم چشمانم رافدای آمدنت کنم تا بیایی بهانه ای باشی برای زنده بودنم نفس کشیدنم خوب من بامن بمان کم رنگ به اندازه تولدِ شعری عاشقانه
کاش بیایی باانگشتانت به رسم کودکی چشمانم را بگیری درگوشم بخوانی ازعشق ،ازروزهای خوب ازآمدن بهارو رفتن سرمای سخت تنهایی گونه ام را ببوسی و بگویی من آمدم دیدگانت را بازکن
احساسم را تسخیرنگاهت کرده ای واژه واژه شعرهایم شده ای امروز به افتخار تو ازتو ازاحساس عاشقانه باتوبودن مینویسم تاشاید بخوانی و لبخند بزنی و بازبگویی توهنوزدیوانه ای ومن عاشق همین دیوانگیهایت شدم
بهشت می تواند کسی باشد که دوستش داری، کسی که دوستش داری می تواند بهشت باشد و مهم نیست اگر غروب ها به جای نهر های شیر و عسل با قرصی نان تازه به خانه بیاید
دوست داشتـن همان ”سرباز” وظیفـه ای ـست ؛ که با اسلحـهِ احساس روی برجِ دیدبانـی می ایستد و نمیگذارد جُز «من» ، کسـی واردِ حیطه ی خیالَت شـود .
کنارم خیـــلی ها هسـتــن . . . امـــا . . . دلــم! پیش تـــو آرومـه . . .