خیانت

خیانت

یه داستانه واقعیه که با واسطه براتون میگم  و به خود من مربوط نمیشه 

 

دوستم اومد بریم اداره، تو راه گفت رضا یه دوس پیدا کردم عاشق منه، گفتم خوش به حالت دیگه چی میخوای؟

راستش میترسم زنم بفهمه ،گفتم خوب ما ادمارو ببین  عادت کردیم از خودش نمیترسیم از بندش میترسیم وای

به روزمون ایمان....

توی اداره

ایمان و اون یکی همکارم حسین پز دوس دختراشونو میدادن بحثشون بالا گرفت تصمیم گرفتن با دوستاشون

تماس بگیرن و بزنن رو ایفون تا قضاوت کنیم !

حسین تماس گرفت و شروع کرد اما وقتی یکم حرف زدن ایمان بهم ریخت یه دفه عصبانی شد و گوشی رو گرفت و

شروع به فوش دادن کرد.اخه از قضا همسر ایمان پشت خط بود.....

حواستون باشه میگن از هر دری بدی از همون برات میاد! نمیدونم درس گفتم یانه یه چیزی تو همین مایه ها!



نظرات شما عزیزان:

نام :
آدرس ایمیل:
وب سایت/بلاگ :
متن پیام:
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

 

 

 

عکس شما

آپلود عکس دلخواه:






[ سه شنبه 13 اسفند 1392 ] [ 8:26 PM ] [ ]
[ ]